ميخوام برات قصه بگم قصه ي آشنا شدن

۹۸ بازديد

ميخوام برات قصه بگم  قصه ي آشنا شدن

عاشق شدن ، سكوت و غم قصه ي مبتلا شدن

ميخوام برات قصه بگم، بگم از روزا و شبا

خون به دل ما ميكنن اون آدماي پر جفا

گريه ي خون و درد وغم سكوت بين عقل و دل

نداره حرفي عاشقا ،عقلم شده بي آبو گل

قصه ي آشنا شدن، قصه ي آرزو شدن

يادم اومد غريبه اي ، تنها شدن تنها شدن

شب شد و من توي سكوت نگاه گرمت رو ديدم

ميون تاريكي شب گريه ي چشماتو ديدم

اما تو اي رفيق خوب ، نديدي گريه هاي من

اون روز و اون شب نديدي گريه ي بي صداي من

اون كسي كه خوند تو چشات درداتو فهميد با نگاه

اون كسي كه دوست ميداشت ، مواظبت بود با دعا

اون من بودم عزيزكم اما تو نشناختي منو

دعا ميكردم واسه تو دعاي اون مسافر رو

سفر به خير مسافرم دعاي من همراهته

نگاه من به آسمون دعاي من به راهته

يادت باشه حرفاي من، اون شب كه گفتم نازنين

كاشكي بدوني تو يه روز منظور من چي بودهمين

نميتونم چيزي بگم وقتي پر از گلايه اي

منم پر از گلايمو نمونده حرف ساده اي

تنها سكوته بين ما، حرفي نمونده همزبون

گلايه هات زياد شده از دست من ، نامهربون

 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.