قبل از ما 8 نفر تو صف هستند و مغز ما شروع ميكنه به حساب كتاب : هشت نفر تو صفن و هر ساندويچ را 3 دقيقه اي ميده و ميشه ساعتي 20 تا و هر فلافل را 3 هزار تومان ميده در حاليكه واسه خودش حداكثر 600 تومان در اومده تعطيلي هم 4 روز در ماه ؛ به عبارتي ميكنه ماهي X تومان درآمدشه ، اي پفيوز ! اون وقت من با ليسانسم نصف اين رقم درآمد دارم ! اي لعنت به اين اقتصاد.اين بود اعتدالي كه قولشو داده بوديد؟!!بعد فلافله ميشه زهرمارمون
رفتيم 20 تومان داديم واسه يه تئاتر روحوضي كه با زن و بچه مون بخنديم دو ساعت؛ تا ميشينيم خودبخود بعد يه ربع تعداد صندلي ها را ميشمريم و ميگيم هر نفر فلان قدر داده و يارو شبي اينقدر ميزنه به جيب...اي پفيوز! من كارمندبانك با اين همه مسوليت بايد اينقدر دربيارم و اين يارو سياه بازه جلف خالتور بايد فلان قدر بيشتر در بياره...؟بعدش سياه بازيه زهرمارمون ميشه
تو سينما، سوپر ماركت، اتوبوس، كلاس دانشكده ، و تقريبا همه جا داريم حساب كتابهاي احمقانه ميكنيم كه لذتمون را زهرمارمون كنه و يادمون ميره حيف عمر ، بزرگترين ثروت كه صرف رياضيات احمقان بشود
تمرين كنيم از اين به بعد وقتي رفتيم تو يك فلافل فروشي به لذت زيادي كه فلافل بهمون ميده فكر كنيم نه درآمد طرف و مقايسه هاي مخرب. همين مقايسه كردنه كه زندگي رو به خيلي هامون زهر كرده. اگر يه نفر داره زحمت ميكشه پولي درمياره نوش جونش. خدا بيشتر بهش بده
چهارشنبه ۲۰ آذر ۹۸ | ۱۴:۵۴ ۷۵ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است