به ديدارم بيا هر شب ، در اين تنهايي ِ تنها و تاريك ِ خدا مانند
دلم تنگ است .
بيا اي روشن ، اي روشن تر از لبخند
شبم را روز كن در زير سرپوش سياهيها
دلم تنگ است.
بيا بنگر، چه غمگين و غريبانه
در اين ايوان سرپوشيده ، وين تالاب مالامال
دلي خوش كرده ام با اين پرستوها و ماهيها
و اين نيلوفر آبي و اين تالاب مهتابي
بيا اي همگناه ِ من درين برزخ
بهشتم نيز و هم دوزخ
____
خلوت نشين خاطر ديوانه ي مني
افسونگري و گرمي افسانه ي مني
بوديم با تو همسفر عشق سالها
اي آشنا نگاه كه بيگانه مني
هر چند شمع بزم كساني ولي هنوز
آتش فروز خرمن پروانه مني
چون موج سر به صخره ي غم كوفتم ز درد
دور از تو اي كه گوهر يك دانه مني
خالي مباد ساغر نازت كه جاودان
شورافكني و ساقي ميخانه مني
آنجا كه سرگذشت غم شاعران بود
نازم تو را كه گرمي افسانه مني
_____
قاصدك! هان، چه خبر آوردي؟
از كجا وز كه خبر آوردي؟
خوش خبر باشي ، اما، اما
گردِ بام و درِ من
بي ثمر مي گردي
انتظار خبري نيست مرا
نه زياري نه ز ديار و دياري باري
برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس
برو آنجا كه تو را منتظرند
قاصدك
در دلِ من همه كورند و كرند
دست بردار از اين در وطن خويش غريب
قاصد تجربه هاي همه تلخ
با دلم مي گويد
كه دروغي، تو دروغ
كه فريبي، تو فريب
قاصدك! هان، ولي… آخر… اي واي
راستي آيا رفتي با باد؟
با تو ام، آي! كجا رفتي؟ آي
راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟
مانده خاكستر گرمي جايي؟
در اجاقي طمع شعله نمي بندم-
خردك شرري هست هنوز؟
قاصدك
ابر هاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند
___
بوي بهشت مي شنوم از صداي تو
نازكتر از گُل است گُلِ گونه هاي تو
اي در طنين نبض تو آهنگ قلب من
اي بوي هر چه گل، نفس آشناي تو
اي صورت تو آيه و آيينه ي خدا
حقا كه هيچ نقص ندارد خداي تو
صد كهكشان ستاره و هفت آسمان حرير
آورده ام كه فرش كنم زير پاي تو
رنگين كماني از نخ باران تنيده ام
تا تاب هفت رنگ ببندم براي تو
چيزي عزيزتر ز تمام دلم نبود
اي پاره ي دلم، كه بريزم به پاي تو
امروز تكيه گاه تو آغوش گرم من
فردا عصاي خستگي ام شانه هاي تو
در خاك هم دلم به هواي تو مي تپد
چيزي كم از بهشت ندارد هواي تو
همبازيان خواب تو خيل فرشتگان
آواز آسمانيشان لاي لاي تو
بگذار با تو عالم خود را عوض كنم:
يك لحظه تو به جاي من و من به جاي تو
اين حال و عالمي كه تو داري، براي من
دار و ندار و جان و دل من براي تو
زنده ياد قيصر امين پور
____
ياد تو مي وزد ولي، بي خبرم ز جاي تو
كز همه سوي مي رسد، نكهت آشناي تو
غنچه طرف فزون كند، جامه ز تن برون كند
سر بكشد نسيم اگر، جرعه اي از هواي تو
عمر مني به مختصر، چون كه ز من نبود اثر
زنده نمي شدم اگر، از دم جان فزاي تو
گرچه تو دوري از برم، همره خويش مي برم
شب همه شب به بسترم، ياد تو را به جاي تو
با تو به اوج مي رسد، معني دوست داشتن
سوي كمال مي رود، عشق به اقتفاي تو
عشق اگر نمي درد، پرده ي حايل از خِرد
عقل چگونه مي برد، پي به لطيفه هاي تو؟
خواجه كه وام مي دهد، لطف تمام مي دهد
حسن ختام مي دهد، شعر مرا را براي تو :
«خاك درت بهشت من، مهر رُخت سرشت من
عشق تو سرنوشت من، راحت من، رضاي تو»
______
داشتم حرف مي زدم كه خوابش برد
صبح فرداش مدام عذرخواهي
واي نفهميدم اصلا كي خوابم برد
واي ببخشيد خسته بودم چشم هايم رفت
ادامه مي داد و نمي دانست
براي يك مرد
عاشقانه ترين كاري كه يك زن مي تواند
انجام دهد همين خواب است.
همين خواب كه يعني كنارت آرامم
همين خواب كه يعني صدايت خوب است
همين خواب كه يعني شب با تو برايم تمام و
روز با تو آغاز خواهد شد.
همين خواب ها هستند كه به مرد مي فهمانند
يك زن چقدر دوستشان دارد
همين خواب ها كه زن گاهي به جاي گفتن دوستت دارم ،
انجام مي دهد.
مو روي صورت اما
خنده اي ريز گوشه ي لب پيدا
كه يعني خوابم
ولي تو باز حرف بزن
ادامه بده لالايي ات را...
_____
ميگه نميخوام با تو باشم ،بهتره ازت جدا شم
ته نامردي دنياست ، مني كه عمري به پاشم
ميگه ميــــــــــرم
ميگه ميــــــــــرم
ميگه شرمنده شدم ، يه جا اسيــــرم
تموم زندگي من ، زندگي مو ازم نگير
منكه عمري با تو بودم، بهونه ي رفتن نگير
بدون تموم دلخوشيم با رفتنت تموم ميشه
بعد تو اين دل عاشق به كي وابسته ميشه
نميخوام از تو دور باشم ندارم تاب دوريتو
نه ميخوام و نه ميتونم ، بمونم لحظه اي بي تو
صدام كن تا كه بيدار شم از اين كابوس تنهايي
بذار چشمام كه باز ميشن ببينن كه تو اينجايي
كه تو اينجايي
_____
من فقط عاشق اينم
حرف قلبتُ بدونم
الكي بگم جدا شيم
تو بگي كه نميتونم
من فقط عاشق اينم
بگي از همه بيزاري
دو سه رو پيدام نشه تا
ببينم چه حالي داري
من فقط عاشق اينم
عمري از خدا بگيرم
انقدر زنده بمونم
تا بهجاي تو بميرم
من فقط عاشق اينم
روزايي كه با تو تنهام
كار و بار زندگيمُ
بزارم براي فردام
من فقط عاشق اينم
وقتي از همه كلافهم
بشينم يه گوشهي دنج
موهاي تو رو ببافم
عاشق اون لحظهام كه
پشت پنجره بشينم
حواست به من نباشه
دزدكي تو رو ببينم
من فقط عاشق اينم
عمري از خدا بگيرم
انقدر زنده بمونم
تا به جاي تو بميرم
_____
تو حق نداري
عاشقِ كسي بماني
كه سال هاست رفته
تو مالِ كسي نيستي
كه نيست
تو حق نداري
اسمِ دردهاي مزمنت را
عشق بگذاري
ميتواني مديونِ زخمهايت باشي
اما محتاجِ آنكه زخميَت كرده نه
دست بردار
از اين افسانههاي بي سر و ته
كه به نامِ عشق
فرصتِ عشق را از تو ميگيرد
آنكه تو را زخميِ خود ميخواهد
آدمِ تو نيست
آدم نيست
و تو سال هاست
حواي بي آدمي
حواست نيست
_____
لبت را ميگيرم...
روحت را از بدنت بيرون ميكشم...
انگار كه خدايي باشم...
برايم بس نيست...
آن كلمات كوتاه كه به من ميگويي...
برايم بس نيست..
نوازش دستانت...
شيرينيات به تنهايي بس نيست...
قلبت را براي خودم ميگيرم...
روحت را مي گيرم...
خدايي ميشوم...
وقتي به تو مي رسم...
_____
عشق زيباست اما غم دارد
عشق زيباست اما دل را مي سوزاند
عشق زيباست اما نفسهاي خسته ، ديگر تاب تحمل غمش را ندارد
عشق زيباست اما ديوانگي هم عالمي دارد
عشق تار و پود شكسته قلب را جلا مي دهد
عشق قلب بيقراري را طوفاني مي كند
عشق تنها اميد قلب يك عاشق است
عشق مقامي بس عظيم و والا دارد
عشق معناي تمام زندگي يك عاشق است
عشق دل را بيقرار مي كند و چشم را گريان
چشم هايي كه براي عشق ، اشك مي ريزند ، بسيار مقدس هستند
عشق صداي تيك تاك قلب عاشق است
قلبي كه هر لحظه احساس مي كند در حال خاموش شدن است
عشق صداي نبض زندگي است
زندگي و دار و ندار يك عاشق ، در عشقش خلاصه مي شود
اي كاش معناي واقعي عشق را درك مي كرديم
اي كاش هر لحظه اي با عشق نفس مي كشيديم
اي كاش فاصله ها را با رنگ زيباي عشق ، زيباتر مي ديديم
اي كاش عشقي وجود داشت كه هيچگاه از بين نمي رفت
اي كاش تمام عشقهايمان جاودان بود و زيبا
اي كاش زيبايي و پاكي عشق را درك مي كرديم
عشق زيباست به زيبايي و پاكي يك نگاه ساده
عشق مقدس است به تقدس يك قلب عاشق و شيدا
عشق تكان دهنده است حتي اگر يك عشق خيالي باشد
حتي اگر سكوتي بس عظيم در آن نهفته باشد
عشق زيباست حتي اگر تنها يادگار از عشق ، حسرت جدايي باشد
عشق دوست داشتني است حتي اگر زير بار غم عشق ، شكسته شويم
عشق مقدس است حتي اگر رويايي بيش نباشد
اي كاش مي شد حرف يك عاشق رااز نگاهش خواند
و صداي قلب بيقرارش را شنيد
عشق را دوست دارم حتي اگر عاشق بودنم جرمي بيش نباشد.............
حال به نظر شما عشق يعني .......؟
_____
خوش به حال من ودريا و غروب و خورشيد
و چه بي ذوق جهاني كه مرا با تو نديد
رشته اي جنس همان رشته كه بر گردن توست
چه سر وقت مرا هم به سر وعده كشيد
به كف و ماسه كه ناياب ترين مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا مي فهميد
آسمان روشني اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشيد كه خود را به دل من بخشيد
ما به اندازه هم سهم ز دريا برديم
هيچكس مثل تو و من به تفاهم نرسيد
خواستي شعر بخوانم دهنم شيرين شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشيد
من كه حتي پي پژواك خودم مي گردم
آخرين زمزمه ام را همه شهر شنيد
_____
حالم بد نيست غم كم مي خورم كم كه نه! هر روز كم كم مي خورم
آب مي خواهم، سرابم مي دهند عشق مي ورزم عذابم مي دهند
خود نمي دانم كجا رفتم به خواب از چه بيدارم نكردي؟ آفتاب!!!!
خنجري بر قلب بيمارم زدند بي گناهي بودم و دارم زدند
دشنه اي نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمي پشتم شكست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد يك شبه بيداد آمد داد شد
عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام تيشه زد بر ريشه ي انديشه ام
عشق اگر اينست مرتد مي شوم خوب اگر اينست من بد مي شوم
بس كن اي دل نابساماني بس است٬كافرم! ديگر مسلماني بس است
در ميان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ي مردم شدم
بعد ازاين بابي كسي خو مي كنم هر چه در دل داشتم رو مي كنم
نيستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست
بت پرستم،بت پرستي كار ماست چشم مستي تحفه ي بازار ماست
درد مي بارد چو لب تر مي كنم طالعم شوم است باور مي كنم
من كه با دريا تلاطم كرده ام راه دريا را چرا گم كرده ام؟؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!
من نمي گويم كه خاموشم مكن من نمي گويم فراموشم مكن
من نمي گويم كه با من يار باش من نمي گويم مرا غم خوار باش
من نمي گويم،دگر گفتن بس است گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شيرين! شاد باش دست كم يك شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما ياري نبود قصه هايم را خريداري نبود!!!
واي! رسم شهرتان بيداد بود شهرتان از خون ما آباد بود
از درو ديوارتان خون مي چكد خون من،فرهاد،مجنون مي چكد
خسته ام از قصه هاي شوم تان خسته از همدردي مسموم تان
اينهمه خنجر، دل كس خون نشد اين همه ليلي،كسي مجنون نشد
آسمان خالي شد از فريادتان بيستون در حسرت فرهادتان
كوه كندن گر نباشد پيشه ام بويي از فرهاد دارد تيشه ام
عشق از من دورو پايم لنگ بود قيمتش بسيار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پايم خسته بود تيشه گر افتاد دستم بسته بود
هيچ كس دست مرا وا كرد؟ نه! فكر دست تنگ مارا كرد؟ نه!
هيچ كس از حال ما پرسيد؟ نه! هيچ كس اندوه مارا ديد؟ نه!
هيچ كس اشكي براي ما نريخت هر كه با ما بود از ما مي گريخت
چند روزي هست حالم ديدنيست حال من از اين و آن پرسيدنيست
گاه بر روي زمين زل مي زنم گاه بر حافظ تفاءل مي زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت يك غزل آمد كه حالم را گرفت
ما زياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم
____
اول از همه برايت آرزومندم كه عاشق شوي،
و اگر هستي، كسي هم به تو عشق بورزد،
و اگر اينگونه نيست، تنهائيت كوتاه باشد،
و پس از تنهائيت، نفرت از كسي نيابي.
آرزومندم كه اينگونه پيش نيايد، اما اگر پيش آمد،
بداني چگونه به دور از نااميدي زندگي كني.
برايت همچنان آرزو دارم دوستاني داشته باشي،
از جمله دوستان بد و ناپايدار،
برخي نادوست، و برخي دوستدار
كه دست كم يكي در ميانشان
بي ترديد مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگي بدين گونه است،
برايت آرزومندم كه دشمن نيز داشته باشي،
نه كم و نه زياد، درست به اندازه،
تا گاهي باورهايت را مورد پرسش قرار دهد،
كه دست كم يكي از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا كه زياده به خودت غرّه نشوي.
و نيز آرزومندم مفيدِ فايده باشي
نه خيلي غيرضروري،
تا در لحظات سخت
وقتي ديگر چيزي باقي نمانده است
همين مفيد بودن كافي باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.همچنين، برايت آرزومندم صبور باشي
نه با كساني كه اشتباهات كوچك ميكنند
چون اين كارِ ساده اي است،
بلكه با كساني كه اشتباهات بزرگ و جبران ناپذير ميكنند
و با كاربردِ درست صبوري ات براي ديگران نمونه شوي.
و اميدوارم اگر جوان هستي
خيلي به تعجيل، رسيده نشوي
و اگر رسيده اي، به جوان نمائي اصرار نورزي
و اگر پيري، تسليم نااميدي نشوي
چرا كه هر سنّي خوشي و ناخوشي خودش را دارد
و لازم است بگذاريم در ما جريان يابند.
اميدوارم سگي را نوازش كني
به پرنده اي دانه بدهي، و به آواز يك سَهره گوش كني
وقتي كه آواي سحرگاهيش را سر مي دهد.
چرا كه به اين طريق
احساس زيبائي خواهي يافت، به رايگان.
اميدوارم كه دانه اي هم بر خاك بفشاني
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئيدنش همراه شوي
تا دريابي چقدر زندگي در يك درخت وجود دارد.
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشي
زيرا در عمل به آن نيازمندي
و براي اينكه سالي يك بار
پولت را جلو رويت بگذاري و بگوئي: اين مالِ من است.
فقط براي اينكه روشن كني كدامتان اربابِ ديگري است!
و در پايان، اگر مرد باشي، آرزومندم زن خوبي داشته باشي
و اگر زني، شوهر خوبي داشته باشي
كه اگر فردا خسته باشيد، يا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانيد تا از نو بياغازيد.
اگر همه ي اينها كه گفتم فراهم شد
ديگر چيزي ندارم برابت آرزو كنم .
اي كاش كسي هم برايم آرزو مي كرد ؟
______________